بطرف ماه

To the Moon


این عکسو که دیدم یاد آهنگ To The Moon and Back از Savage Garden افتادم . توش داستان یه دختر ستم کشیده رو میگه که منتظر یه خلبانه که از پشت ماه بیاد تا با هم یه بلیط برای جهانی که بهش تعلق دارن بگیرن و برن... اعتقادات جنایتکارانه ای راجع به عشق و اینجور چیزا داره و میگه که اگه عشق قرمز باشه حتماْ اون باید کور رنگ باشه که تاحالا ندیدتش! معتقده که دسترسی انسانها به ایمان مثل یه سفره که اون نقشه اشو نداره! و تمام آرزوهاشو روی ستاره ها میبینه... خب! من باهاش موافق نیستم اما فضای سوررئال این آهنگ خیلی جذابه و دقیقاْ مثل این عکس هست...
 که آدمو به فکر فرو میبره... فکر که نه یه جور خیال... که اگه یه همچین راهی به ماه وجود داشت ...  

دوست قدیمی



دیروز یه دوست رو بعد از مدتها از توی کشو پیدا کردم
. این دوست قدیمی یه برگ کاغذ خیلی کهنه اس. یه صفحه از اون دفتر بزرگ های قدیمی. این ورق کاغذ توی دوره های زمانی نا مشخص دست یه کدوم از ما ها بوده و حالا دو سه سالی میشه که دست منه... البته میتونم بگم به غیر از دقایقی که روش نوشته میشه به کل فراموش شده اس. چیز خاصیم توش نوشته نمیشه فقط هرکسی که مینویسه خودشو معرفی میکنه و تاریخ میزنه و امضا میکنه!
اولین یادداشت رو داداشم روش نوشته توی بهمن ماه شصت و شش. یعنی شونزده سال پیش...
این کاغذ رو هر کسی هر موقعی توی هر جای خونه پیدا کرده یه یادداشت بهش اضافه کرده و گاهی پیش اومده که تا پنج سال چیزی توش نوشته نشده! دیروز من أخرین یادداشت رو بعد از گذشت دو سال و یکی دو ماه از آخرین نوشته، توش نوشتم. از این ببعد باید یکم ریز تر بنویسیم کاغذه دیگه جا نداره!

اتاق آبی



خوبیش این بود که چند روز برای فکر کردن فرصت داشتم. حرف زدن راجع بهش آسون بود اما حتی وقتی به فکر عمل کردن بهش هم میافتادم یه جوری دلم هری میریخت پایین.شاید اونقدرا هم مهم نبود اما نمیدونم چرا به اون آسونی تصمیم گرفته بودم ندید بگیرمش... خب دوسش دارم. آخرم نتونستم ازش بگذرم.
 تا حالا با دقت بهش نگاه نکرده بودم که تونستم فکر اینو بکنم که میخوام ازش بگذرم. شاید تبلور تمام خواسته هام باشه. علاقه ی زیادمو به دریا ... به آسمون... نشون بده. و خیلی چیزای دیگه که مهمترینشون علاقه ی خیلی زیاد من به رنگ آبیه...
اتاقمو سفید نمیکنم .
 شاید توی روز نورش خیلی کور کننده باشه. شاید چشم دردهای من نتیجه ی این آبی تیره باشه. شاید در و دیوارش زود خاک بگیره... اما پرده های شیری با گلای ریز آبی خیلی بهش میاد.  شبها وقتی چراغو خاموش میکنم اتاق توی تاریکی محض فرو میره که من خیلی دوسش دارم و این نتیجه ی رنگ اتاقه. انگار که رنگ سیاه پاشیدن به همه جا . اونقدر تاریکه که رنگ سرمه ای آسمون شب از پشت پرده قابل تشخیصه.
میگن آدم زمانی قدر چیزی رو میدونه که از دستش بده... از اینکه قانون شکنی کردم خوشحالم.
گاهی بهم میگن اتاقت شبیه استخره! واقعاْ مهمه؟