خواب، خوب نعمتیه! از اینور با جون کندن خوابم میبره. یه سانس هم نصفه شب بیخوابی دارم. آخر سر که خوایم میبره اونقد خوابای چرت و پرت میبینم که وقتی بیدار میشم کج و کوله م. یا به چار میخ کشیدنم یا ماشین میزنه بهم یا غرق میشم. این یکی که شاهکاره. فکرشو بکن بعد از کلی بزن و بکش که خوابم برد خواب دیدم پشت دیواره ی سد کرج غرق شدم. وای خدا نصیب نکنه. خیلی وحشتناک بود ...

دیشب Stigmata رو دیدم. به اون محشری که تعریفشو شنیده بودم نبود. ولی آخرش دختره خیلی توپ مرد. تو بغل اون کشیشه و با تن و صورت زخم و زیلی. بقول عموزاده اون صحنه من مردم و زنده شدم!

توی کامنتا یکی گفته بود که با این آهمگ ترکمن یاد رادیو پیام میوفته !! :) اما باید بگم که من خیلی دوسش دارم. اگه بدونی با چه مکافاتی از نوار کاست تبدیلش کردم به mp3 و بعد فایل فلش، شدت علاقه رو میگرفتی! اما خب شایدم عوضش کردم. من اصولاً آدم دموکراتی هستم! نظرت حتماً اعمال میشه.

اونقد امروز توی خونه داد زدم که گلوم میسوزه .بیخیال. مطلب آخر آرین رو بخونید. همیشه شکست منچستر لبخند شیطانی رو به لبم میاره! حالا بماند که من طرفدار چی ام!

آی فلانی... زندگی شاید همین باشد.








وقتی نا امید هستیم، پرواز پروانه ای را بالای سرمان نمیبینیم.
وقتی خوشحال میشویم سعی میکنیم مورچه های زیر پایمان را لگد نکنیم.
در حالی که پروانه از خستگی برایمان گریه میکند...

عمیقاْ خوشحال هستم. یکی برای ازدواج نگــــــار و بعد هم برای برطرف شدن مشکل یک دوست که براش خیلی دعا کردم...

دوست خوبم امیدوارم با همسرت در تمام مراحل زندگی خوشحال و خوشبخت باشی.

با هم که با تلفن حرف میزنیم، غم صدایت را که میشنوم، و به خاطر میاورم که روزهاست ندایده ام ات، فرو میریزم. به لبم باید لبخند باشد ... یادت هست؟ پارسال زمستان بود و بهار بود و تابستان و پاییز و زمستانی دیگر... من بودم و تو و دنیایی درونمان. بار ها از تو گفتم. همین جا . پنهانی. اشارک های ریز ، کوچک مثل همان شیب تند. یادت هست؟ شنیده بودم زندگی بیرحم است! بیرحمی اش را در همه جهات با تمام کیفیات لمس کرده بودم، جز این یکی. حالا این زندگی دارد آن رویش را به تو نشان میدهد. میبینی؟ شده ام یک گنگ هذیان گو. من اعتیاد دارم. به تو. یادت هست؟ با هم سیگار میکشیدیم؟ طعم گسش را هنوز زیر دندان دارم. باور کن. چیزی درونم میریزد وقتی یادت میافتم. قرار شده بود برایت ننویسم. حرف بزنم. تو حالا از من دوری ... فرسنگ ها راه ... و هنوز این تویی که به من امیدواری میدهی. که برگردی. که دوباره همان شود که بود. که میدانی اگر نباشی من هم نیستم... این وسط حفره ای بزرگ وجود دارد وقتی نیستی... تاریکی این ماجرای دراز به سیاهی موهایت است و به بلندی قامتت. موهای سیاهت را و شانه هایت را نوازش خواهم کرد. دلم دستهایت را میخواهد که هر دو دستم بی زحمت بینشان جا میشدند...میشوند. میدانم اگر اینجا بودی مجال به اینهمه اشک نمیدادی. که بیایند و چشمانم سیاه شوند. چه خوب اشک را از گونه هایم برمیداری... و لبخند را به لبانم مینشانی. باشد که روزهای خوبمان تکرار شوند... حتی بدون سراشیبی و هوای صاف بعد از باران...