قانون!




جالب ترین تابلویی که توی کل کتاب آئین نامه پیدا کردم این بود: پایان تمام محدودیت ها!
چه تابلوی عمیقی ... میشه با سر شیرجه زد توش!

...





امشب چقدر تنهام...
همه دورند ... تو هم.
نه صدایی ... حتی صدایی...


آموزش رانندگی مریخ :))



بالاخره طلسمش شکسته شد و منم رفتم کلاس رانندگی! با هزار مکافات (از همون دست مکافاتایی که یه روز قیف هست قیر نیست یه روز قیر هست قیف نیست یه روز هر دوتاش هست مسئولش نیست...) کار افتاد به امروز و بعد از شلوغی بانک و هزار بار اینور اونور رفتن و ... ثبت نام کردم. کلی هم مکافات سر اینکه آقا جون مادرت بیا کلاسای منو از همین هفته شروع کن که من هفته ی دیگه کلی کلاس دارم و ازین ننه من غریبم بازیا تا آخر امروز رفتم سر کلاس آموزش آئین نامه! یه سرهنگ باز نشسته به اسم آقای شیرزادی مدرس ما هست که فقط مشکل اینه که فکر میکنم از فریاد زدن خوشش میاد!
 همه چیزش خوبه جز اینکه یه آشنایی چیزی آدمو توی اون ماشینایی که یه دونه تابلوی زرد اندازه ی هوار روشه ببینه! خب آدم مجبوره یه دونه گریتینگ بوق به افتخارشون بزنه. اما من هیچ دلم نمیخواد کسی منو توی اون حالت که مسلماْ دو دستی فرمونو چسبیدم ببینه. راستی یادتون باشه که فرمونو باید مثل عقربه های ساعتی که ساعت ده و ربع رو نشون میده بگیرید :))
مهمترین چیزی که امروز یاد گرفتیم هم این بود: ماشین فقط بنز!