امشب چقدر تنهام...
همه دورند ... تو هم.
نه صدایی ... حتی صدایی...
بالاخره طلسمش شکسته شد و منم رفتم کلاس رانندگی! با هزار مکافات (از همون دست مکافاتایی که یه روز قیف هست قیر نیست یه روز قیر هست قیف نیست یه روز هر دوتاش هست مسئولش نیست...) کار افتاد به امروز و بعد از شلوغی بانک و هزار بار اینور اونور رفتن و ... ثبت نام کردم. کلی هم مکافات سر اینکه آقا جون مادرت بیا کلاسای منو از همین هفته شروع کن که من هفته ی دیگه کلی کلاس دارم و ازین ننه من غریبم بازیا تا آخر امروز رفتم سر کلاس آموزش آئین نامه! یه سرهنگ باز نشسته به اسم آقای شیرزادی مدرس ما هست که فقط مشکل اینه که فکر میکنم از فریاد زدن خوشش میاد!
همه چیزش خوبه جز اینکه یه آشنایی چیزی آدمو توی اون ماشینایی که یه دونه تابلوی زرد اندازه ی هوار روشه ببینه! خب آدم مجبوره یه دونه گریتینگ بوق به افتخارشون بزنه. اما من هیچ دلم نمیخواد کسی منو توی اون حالت که مسلماْ دو دستی فرمونو چسبیدم ببینه. راستی یادتون باشه که فرمونو باید مثل عقربه های ساعتی که ساعت ده و ربع رو نشون میده بگیرید :))
مهمترین چیزی که امروز یاد گرفتیم هم این بود: ماشین فقط بنز!
Tell me
Aren't you tired of hypocrisy, envy, aroogance
Aren't you fed up
with sorrows, neurosis, stress and emptiness
Don't you think that something is upside down
that you should be more natural, more friendly, more humble
And you only need to undrestand
that you are too important to be enslaved with the things
that limit you, make you blind
and don't allow you to see yourself
To realize the peace and wisdom is (are) within you.
بگو از دورویی، خودخواهی، حسادت و تکبر خسته نیستی؟
از نگرانی، از جنون و از خالی بودن بیزار نشدی؟
فکر نمیکنی یه چیزی زیر و رو شده؟
که باید یکم بیشتر به خودت بیای، صمیمی تر و متواضع تر باشی؟
فقط باید بفهمی که خیلی مهمتر از اون هستی که نباید به اسارت چیزایی
که تو رو محدود میکنن، چشماتو میبندن، و بهت اجازه نمیدن خودتو ببینی در بیای؟
برای اینکه درک کنی آرامش و دانش در وجودته.