تا سه چهار روز دیگه باید از اتاقم نقل مکان کنم یا به وسط هال یا به اتاق مریم . چون قراره اتاقم رنگ بشه. سفید یخچالی. الآن اتاقم آبی تیره اس. رنگشو خیلی دوست دارم اما روشناییش طوریه که دراز مدت چشم رو خیلی خسته میکنه . امروز کشو هامو خالی کردم تا اول اونا رنگ بشن و الآن لباسام توی یه کارتن گوشه ی اتاقه! آوارگی اصلی از چهار روز دیگه به مدت نامعلوم اما حداکثر تا یک هفته آغاز میشه. کامپیوتر رو هم با میزش میذارم زیر پنجره بغل آشپزخونه که لا اقل در طی مدت آوارگی از دنیای مجازی جدا نشم.
جمعه شب مامان یکی از دوستا از مکه اومد. ما رفتیم فرودگاه . البته این دوست از اقوام دور هم هست و ما با خانواده ی اونا و یه سری دیگه دست جمعی رفتیم فرودگاه وای جای همتون خالی بود. واقعاْ تهران از ساعت یک نصفه شب به بعد تازه یه شهر معمولی میشه. هوا خنک و بینهایت عالی بود. خواهرای منم همه مجردی اومده بودن و برگشتنه توی همت یه ماشین بازی شده بود که بیا و ببین ...! توی فرودگاهم که یه از خدا بی خبر یه کارایی کرد که نزدیک بود دنیا و آخرتمونو ببازیم! اما خب با تموم خطرا به کیفش میارزید.
از آیدا کتاب سمفونی مردگان رو گرفتم اما فعلاْ نمیتونم و نمیخوام بخونمش... دوست دارم یه جوری شروعش کنم که دو روزه تموم بشه . اونجوری نباشه که وقتی میرسم به أخرش اولشو یادم رفته باشه... پشت جلدش به نقل از یه هفته نامه ی سویسی نوشته : قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است. خواستم یه لینک بهش بدم اما چیز به درد بخوری پیدا نکردم. حتماْ همین جوریه که گفتن دیگه! نتیجه رو اطلاع میدم!
سلام
نمی خوای لینک ها رو درست کنی؟؟
راستی چند روز از دنیای مجازی دور باشی بهتره!
راستی دلت اب شه من اول نظر دادم!
به ما هم سر بزن!
بهرام
شاهکار نیست ... خداست ...
ممنونم ازت.
فکر میکنم یه دیوار اتاقتو همون رنگ قبلی کنی. یهو رنگ روشن اذیتت میکنه.
پایدار باشی
سلام رفیق فابریک.
دعا کن زودتر کامپیوترم درست شه بیام پیشت )):