دلم برای آسمون تنگ شده . خیلی وقته ابرا رو نگاه نکردم.
ما یه حیاط داشتیم با یه ایوون بزرگ. من غروبای تابستون خیلی اونجا میرفتم و به آسمون نگاه میکردم بعد هم گلا رو آب میدادم و یه نمی به حیاط میزدم . بعدش وایمیسادمو بو میکشیدم . وای...چه حسی داشت.... توی باغچه مون گل زیاد داشتیم. یه مدت مامانم یه گلدون شب بو لب باغچه گذاشته بود ... از توی کوچه بوش میومد... دو تا بوته یاس سفید هم داشتیم با یه عالمه گل رز و زنبق وحشی. یکی دو تا بهار هم با مریم بنفشه کاشتیم... خیلی روزای خوبی بود... خونه رو خیلی دوست داشتم ... الانم همون جا هستیم با همون حیاط اما جای باغچه و حوض نیمدایره و فانتزیمون رو دو تا رمپ بد ترکیب پارکینگ گرفته و روی سرمون ۸ واحد آپارتمان دیگه سنگینی میکنه. از پنجره های کوچیکمون هم آسمون دیده نمیشه ...
شاید فردا صبح برم پشت بوم...