پوست انداختن



میخوام پوست بندازم .
از رنگ این یکی خسته شدم. داره بهم کوچیک میشه . دیگه نمیتونم توش تکون بخورم . دیواراش بهم فشار میارن. کهنه شده.
دیگه نمیتونه جواب روحمو بده.
میگن پوست انداختن درد داره. انتظار داره. باید فقط ساکت باشی و صبور.
جدا شدن از پوست قبلی سخته.
منکه نمیدونم ، یعنی نمیخوام بدونم . این چیزا تو کتم نمیره.
من باید پوست بندازم.
راستی میگن پوست که میندازی زشت میشی! تو که یه بار پوست انداختی بگو...
هی ! من رو تو حساب کردما ! میشنوی؟ قراره زشت بشم ...


به نام خدا



... سلام
بعد از سیزده چهارده روز بالاخره من برگشتم! شاید ندونید که سر اون وبلاگم چه بلایی اومد. اما با خوندن پست آخرش حتماْ میفهمید! یکی پسورد منو که بهش داده بودم عوض کرد و به نوعی وبلاگ منو دزدید. هکرم بود هکرای قدیم! یه نشونی ، ایمیلی چیزی... یه شماره تلفن گذاشته بود که اونم اشتباهی بود... القصه بابا جون تو که وبلاگو برداشتی حداقل ازش استفاده کن که دلم نسوزه...
خلاصه ملت به کسی که جنبه ی اعتمادتونو نداره اعتماد نکنید.من چوبشو خوردم اصلاْ خوشمزه نبود. شاید اگه من به اون آدم بی مرام اعتماد نکرده بودم الآن با همون دامین داشتم ادامه میدادم نه با این دامین بی ربط با توجه به عنوان وبلاگم ... خب همین دامین بی ربط هم یه روزایی وبلاگ مشترک من و دوستم نگار بود که با این مشکلی که برای من بوجود اومد و با توجه به اینکه بلاگ اسکای دیگه عضو نمیگیره ، حکم لنگه کفشو داشت وسط بیابون( البته خیلی پر ارزش تر...)

لازمه اینجا از نگار برای چشم پوشی (!) از وبلاگ مشترک و امید برای ساپورت روحی (!) تشکر کنم. همچنین از آقای هیچکس و خانوم نفس برای ابراز همدردی به طرق مختلف (!) خیلی ممنونم. از سایر دوستان هم که پشت در بسته وبلاگ موندن عذر میخوام. (حالا انگار چقدر ویزیتور داشت اون وبلاگ!)

دست آخر از همه رفقایی که لوگو یا لینک منو گذاشته بودند توی وبلاگاشون، میخوام که اگه لینک بوده آدرس و اگه لوگو بوده اصل لوگو رو تغییر بدند.

راه اندازی این وبلاگ مشت محکمیست بر دهان کسی که اسم دزدیدن پسورد رو هک میذاره !





من دارم بر میگردم ...