-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1382 18:47
چند هفته پیش رفته بودیم طبقه های بالای خونه... از توی یکی از پنجره های طبقه ی پنجم دیدم که روی تیر آهن های ضد زلزله، یه یاکریم با چند تا خاشاک که از باغچه ی خونه پشتی کش رفته یه لونه ی کوچولو ساخته و توش هم یه دونه تخم کوچیک و کثیف گذاشته... خیلی ذوق کردم کلی به این فکر کردم که ممکنه این یاکریمه از تخمش خیلی بی سر و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مردادماه سال 1382 11:47
امشب یه شبی از شبای خداست. هوا گرمه من پنجره رو باز گذاشتم تا یکم نسیم بیاد... اما خب این دبوار بتونی روبرو نمیذاره اینورا پیداش بشه ...امشب حتی از دست این دیواره هم دلم نمیگیره... امشب یه چیزی زیر پوستم وول میخوره و قلقلکم میده . چیز جدیدی نیست اما انگار تصمیم گرفته تند تر تکون بخوره تا بگه منم هستم ! اما من گولش زدم...
-
هیچی !
دوشنبه 27 مردادماه سال 1382 21:44
... امروز هیلی هوب بود !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مردادماه سال 1382 13:26
به اون صدف یا گوش ماهی که امروز بهت دادم نگاه کن ، اون زندگی است . زندگی هم گرده ؛ که می شه توی دست گرفتش و هر کسی می تونه اونو از آن خودش کنه . اما لیز و صیقلی است و ممکنه اگه خوب مراقبش نباشی بیفته و بشکنه زندگی مثل دندانه های گوش ماهی ، بالا و پایین داره . و کلش زندگی است ... چه دوران خوشش وچه دوران غم انگیزش ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 مردادماه سال 1382 21:06
دلم برای آسمون تنگ شده . خیلی وقته ابرا رو نگاه نکردم. ما یه حیاط داشتیم با یه ایوون بزرگ. من غروبای تابستون خیلی اونجا میرفتم و به آسمون نگاه میکردم بعد هم گلا رو آب میدادم و یه نمی به حیاط میزدم . بعدش وایمیسادمو بو میکشیدم . وای...چه حسی داشت.... توی باغچه مون گل زیاد داشتیم. یه مدت مامانم یه گلدون شب بو لب باغچه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1382 20:16
دلم میخواد یه دروغ گنده بگم تا از همه چی خلاص بشم. اما انکار کردن بعضی چیزا بیشتر بهش دامن میزنه... شاید سکوت بهترین حرکت در حال حاضر باشه. دارم به این نتیجه میرسم که باید خودمو به جریان بسپرم. نه با شعار هر چه بادا باد و نه با بی تفاوتی ... اگه یکم برای وجود خودم غیرت به خرج بدم ، میتونم خودمو ببینم که با همه ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مردادماه سال 1382 19:12
سه حالت داره - یا عقلم نمیرسه - یا مخم معیوبه - یا خیلی یه دنده ام یه حالت دیگه هم میشه براش در نظر گرفت. عقلم نمیرسه و مخم معیوبه و خیلی یه دنده ام. ** راستی لینک وبلاگمو توی لینکدونی وبلاگ اون آقا معروفه دیدم. جالب بید!
-
بی ربط !
یکشنبه 19 مردادماه سال 1382 13:15
کلی برنامه ریزی کردیم. مرام گذاشتیم. رفتیم اومدیم . از استرس مردیم. کلی پیاده شدیم. گرما کشیدیم. معطل شدیم... نزدیک بود یه سوتی گنده همشو خراب کنه. آمده بود بلایی ولی به خیر گذشت! ... دیروز تمام محاسباتم به هم ریخت با کمبود بودجه ی شدید مواجه شدم. ظرف چند روز نصف بودجه رو (به معنی واقعی) حروم کردم. در این لحظاته که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1382 15:18
دونستن بعضی حقیقت ها زمان داره... بعضی چیز ها هست که اگه توی زمان خاص خودشون بیان نشن ، نه تنها ارزش خودشونو از دست میدن ، دیگه تعیین کننده هم نمیتونن باشن... مسؤلیت با اونیه که میدونسته و چیزی نگفته! - چرا به من نگفتی؟
-
تولد
سهشنبه 14 مردادماه سال 1382 18:05
امروز جشن تولد نگاره . نگار خواهر زاده ی منه که وارد پنج سالگی میشه. از صبح سرم شلوغ هست و نیست ... نمیتونم فکرمو متمرکز کنم. آخه بیست و نهم تولد امید هم هست... داشتم براش یه کارت طراحی میکردم ، فکر میکنم خوشش بیاد یعنی امیدوارم... جشن تولد چیز جالبیه . به نظرم هرچی سن آدم بالاتر میره ارزش اینکه روز تولد آدم یاد بقیه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مردادماه سال 1382 12:36
یه جمله شنیده بودم که میگفت بد بینی یعنی غصه خوردن بر مصیبت هایی که شاید هرگز رخ ندهند ... اما حالا من غصه رو به انتها میرسونم و میگم که بد بینی خودش بزرگ ترین مصیبته. مصیبت بزرگ تر اینه که چشماتو باز کنی ببینی دلیلی برای بد بینی وجود نداره چون هر چیزی که ازش فرار میکردی حالا شده بخش بزرگ زندگیت... خوشبینانه ترین جمله...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مردادماه سال 1382 10:37
گاهی اوقات کار درستی انجام میدیم گاهی اوقات فکر میکنیم که کار درستی انجام میدیم گاهی اوقات کار درستی انجام نمیدیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 16:13
آزمودم عقل دور اندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را ** سیاه روشن ازتون ممنونم . حرفاتون به من قوت قلب میده . شاید به خاطر حس همذات پنداری که گفته بودید خودتونم تجربه حس الآن منو دارید ... و یا به خاطر اینکه در حال حاضر کسی نمیفهمه یا من نمیذارم بفهمه که روزای سختی رو میگذرونم در نتیجه کسی حتی بهم نمیگه حالت چطوره؟...
-
مسخرس!
شنبه 4 مردادماه سال 1382 15:47
فکر میکردم که تعطیل شدن موقتی بلاگ اسکای باعث عوض شدن خیلی چیزایی که نمیدونم چی بودن بشه . اما خب نشد... حالا نوشتن بدون کامنت رو تجربه میکنیم . نوشتن با اعتماد به نفس بیشتر بدون فکر اینکه ممکنه یه خراب کار بیاد ...بزنه به شخصیتت و بره پی کارش. نه اینکه از نظرات بترسم نه! اما ... شاید از این به بعد دیگه برای چرت و...
-
The One
سهشنبه 31 تیرماه سال 1382 18:19
اگه بهت بگن توی ادامه ی زندگیت فقط میتونی یه نفرو ببینی (یعنی باهاش معاشرت داشته باشی ) ترجیح میدی اون یه نفر کی باشه؟ کی شهامت این انتخابو داره...؟
-
مامان
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 11:07
خونه شده صحنه ی درگیری های من و مامان. خب حرف همو نمیفهمیم چاره چیه؟ بیشتر از دو دقیقه نمیتونیم کنار هم دووم بیاریم. فوری دعوامون میشه.نمیدونم شایدم تقصیر من باشه! اما الآن تشخیصم اینه که حق با منه! به من اجازه ی متولد شدن نمیده. من الآن با پنج سال پیشم خیلی فرق دارم. مامان خواهش میکنم اینو بفهم. شما که به من آزادی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 14:26
پریشب با مامان و احمد و دو تا مریما رفته بودیم امامزاده صالح . هوا خیلی عالی بود. فضا هم از اون عالی تر. پیشتر از این که اینجور جاها میرفتم خواسته هام به نظرم برای مطرح کردن توی همچین جایی کوچیک میومد . یعنی شاید واقعاً ارزش مطرح کردن رو هم نداشت. اما ایندفعه تونستم اون چیزی که توی دلم میگذشت رو توی اون زمان خاص از...
-
پوست انداختن
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 12:49
میخوام پوست بندازم . از رنگ این یکی خسته شدم. داره بهم کوچیک میشه . دیگه نمیتونم توش تکون بخورم . دیواراش بهم فشار میارن. کهنه شده. دیگه نمیتونه جواب روحمو بده. میگن پوست انداختن درد داره. انتظار داره. باید فقط ساکت باشی و صبور. جدا شدن از پوست قبلی سخته. منکه نمیدونم ، یعنی نمیخوام بدونم . این چیزا تو کتم نمیره. من...
-
به نام خدا
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 17:57
... سلام بعد از سیزده چهارده روز بالاخره من برگشتم! شاید ندونید که سر اون وبلاگم چه بلایی اومد. اما با خوندن پست آخرش حتماْ میفهمید! یکی پسورد منو که بهش داده بودم عوض کرد و به نوعی وبلاگ منو دزدید. هکرم بود هکرای قدیم! یه نشونی ، ایمیلی چیزی... یه شماره تلفن گذاشته بود که اونم اشتباهی بود... القصه بابا جون تو که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیرماه سال 1382 18:35
من دارم بر میگردم ...