حالم از زندگی و هر چی که توشه بهم میخوره؟
نه. حالم از دود و هر چی بهش وابسته ست بهم میخوره؟
نه. حالم از همه چی بهم میخوره؟ نه نه!
میروم دلمردگی ها را ز سر بیرون کنم؟ گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم؟
میروم این نور را که کورم میکند بکشم؟! میروم تا سنگینی لباس هام رو حس نکنم؟
دوست دارم بی لباس توی برف بدون سقف و چراغ دراز بکشم. دوست دارم چشمم چشمی رو نبینه. بیشتر از همیشه نگاهم رو میدزدم از همه چی. به بینی مامانم که فتیله توش فرو کردن تا خون دماغهای نگرانیش بند بیاد نگاه نمیکنم. خون رو میبینم. رنگش رو نمیبینم. سه شنبه ی بد. سه شنبه ی خوب. سه شنبه ی آینه. سه شنبه ی دود. سه شنبه ی دلهره. سه شنبه ی تهوع. سه شنبه ی سرد. پریدم. گیج خوردم. شنیدم. ها کردم تا آینه رو نبینم.
منتظر چیزی نیستم. مثل همیشه. لعنت به ترافیک و لرزش دست.
و لعنت به سقف کوتاه.
من کسی رو مسخره نکردم. کسی هم منو مسخره نکنه. مگه نه اینکه به تعداد آدمها روش برای زندگی وجود داره؟ خب . دیگه دارم میزنم تو خاکی.
فعلن خدافظ.
حتی اگه بالا هم بیاریم مجبوریم ادامه بدیم ... پس پاشو ابلیمو بخور که واسه حال به هم خوردگی خوبه بعد هم مثل همیشه ادامه و ادامه و ادامه زندگی
مهناز..چقدر نگاهت تیره شده...چرا ؟
سلام
من نمیگویم ضرر کن یا به فکر سود باش
ای ز فرصت بیخبر در هرچه هستی زود باش.
پیروز باشی.
مهناز باور کن همشو با دقت خوندم ولی نمی دونم چی بهت بگم
سلام مهناز جان. راستش تعریف وبلاگتو خیلی شنیده بودم ولی هیچوقت وقت نمیکردم بیامو ببینمش. تا امروز...
واقعا از اونی که شنیده بودم عالی تر بود. بهت تبریک میگم. حرفهای دلتو خیلی روون مینویسی. به ما هم سر بزنی خوشحال میشیم . در ضمن اگه به ما لینک بدی حتما جبران میشه. ممنون...
چرا؟ می نویس داغونی اما نمی گی چرا. مثل خیلیای دیگه... این قضیه اعصاب من یکی رو که داغون می کنه، شاید بشه به ت کمکی کرد، یا حداقل به خودت که کمک می کنه خودتو خالی کنی...
پاهاتون قبلا اینجوری نبود . هان ؟
تو فکر یک سقفم - یه سقف بی روزن
اما مثه اینکه تو داری از سقف فرار می کنی !
وقتی میری تو خاکی باید فرمون محکم بگیری تا ملق نزنه. بلدی که..
نه. مزخرف نوشتم. این جمله چندوجهی بامزه به چه دردی می خوره؟ نمی تونم چیزی که نمیشه نوشت رو بنویسم. من یه خط از یه کامنتت که بیشتر نیستم. هفت رو به هشت می رسونم. همین. باید رودخونه از اینجا رد بشه جوراباتو دربیاری رو یکی از سنگای لغزنده وایستی. بعد پاهات یخ بزنه نفست بند بیاد. بعد سرتو بلند کنی یه نفس عمیق بکشی. باید .. باید بشه رفاقت کرد. یاوه هاتو دوست دارم. این به اصل نزدیکه
غولا هم گاهی دود میشن.
فکر می کنی اون دوده چه جوری باشه؟ :)
سلام مهناز جونم.
بابا کجایی پیدات نیست.بیا پیشم خودم یه عالمه دوست دارم برات دارم.خوش باشی.*پرستو*
بیرون هوا سرد مواظب باش سرما نخوری !!!
بیشتر از تعداد آدمها روش وجود داره !!!
آخه هر روز هر کدوم یه جور میشن !!!!
اینجا رنگش عوض شده ؟ یا من چشام سیاهی میره ؟
... و طرحی نو ...
اینا همش مقدمه یه پیروزیه.
بازم که پوست انداختی
این لوگو قشنگتره نقاش!
همه چیز درست میشه. اینو خودتم حس می کنی و خوب می فهمی چی می گم. نه؟
سخت نگیر .. درست میشه..
...
اینجا چرا اینطوری شده؟؟؟
...
چند روز پیش بود داشتم به خودم می گفتم که وبلاگ مهتناز تنها وبلگ سفیدی است که ساده نیست یعنی سفیدی با پاها و لینکها یک مفهموم واحد شده .
حالا چرا سیاه شدی .
اینم قشنگه ؛ خوب وقتی خودت استاد باشی هرروز رنگی نو
ولی به شرطی که حودت و روحت این روزا این رنگی نشده باشند .
اونموقع من وظیفمه برخورد کنم .
چرا همه سیاهن.همه خاکستری شدن....تو وبلاگایی که میشناسم فقط من خارج زدم.
درونم اصلا سیاه نیست...یه جا گفته بودم خاکستری اما اونو هم تکذیب میکنم. من هنوز آبی آسمونی ام . گاهی لازمه اثرات اون سفید دراز مدت رو با یه سیاه غلیظ و چسبناک خنثی کنیم... هر کی یه جور...
مهناز جانم
گاهی همه به این جا می رسیم قصه هاییت را با باد بگو تا با خودش ببرد به دور!
قالب قشنگی شده ولی من قبلیه رو ترجیح می دادم.
چقدر جمله ی بالای وبلاگت عالیه. بعدش هم امیدوارم که همه چی درست شه.. ؛)
سلام
نمیدونم حس خوبی یا بد
به من هم سر بزن
اینجا خوکشل شده ها ! البته قبلنا هم خیلی خوکشل بود :)
میگم اینا کجاش یاوه بود که عنوانشو گذاشتی یاوه ! ؟
اینا از هزارتا حرف حسابیم بیشتر بود !