سخته و دارم خرد شدن عزیز ترینمو میبینم. هر چقدرم که تلاش کنه جلوی من بروی خودش نیاره که چی داره میکشه، بازم من میفهمم.دیگه اشک ریختن های پنهانی تسکینم نمیده نمیتونم منم به روی خودم نیارم. دلم نمیخواد صداشو گرفته بشنوم. دوست ندارم کمرش خم بشه. میخوام مثل همیشه،مثل اون چیزی که همه ازش سراغ دارن، سرش بالا باشه و من مثل همیشه تحسینش کنم. چرا بیخودی منو دلداری میده؟ میدونه از منفعل بودن متنفرم و حال و روز الآنش فقط به من اجازه ی انفعال رو میده . هیچ کاری از دستم بر نمیاد. مثل این میمونه که زندگیتو جلوی روت آتیش بزنن و حتی نتونی داد و فریاد کنی. نمیتونم بشینم و ببینم که روز بروز داره آب میشه. منکه با یه سرفه ش ته دلم خالی میشه و تا خوب نشه منم خوب نمیشم، نمیتونم این چیزا رو تحمل کنم. دلم میخواست میتونستم طوری باشم که بتونه با خیال راحت به من تکیه بده و به چیزی فکر نکنه. حتی حاضرم که پاهاشو روی شونه های من بذاره و بالا بره. میدونی جرات ندارم اینا رو توی روش بگم. چون میدونم که حتی اجازه نمیده حرفم تموم بشه. میدونم اونی که باید نقش تکیه گاه رو داشته باشه اونه اما خب کاش برای مدتی جاهامونو عوض کنیم. چیزی جا به جا نمیشه... گاهی اوقات کلمه ها فقط باعث انزجار آدم از خودش میشه... میدونی زمانی که یه نفر با آدم درد دل میکنه حداقلش اینه که آدم با حرف به طرفش دلداری میده . اما من انقد حرف زدم که دیگه روم نمیشه چیز تکراری بگم... فقط سکوت میکنم و همش نگران اینم که سکوتم به بی اعتنایی تعبیر بشه. امروز یهو بغضش ترکید و من خرد شدم. نفسم حبس شده بود و نمیتونستم حتی یه کلمه حرف بزنم... چی میتونستم بگم؟ بی اختیار گفتم فکرشو نکن. نفسش برید و من گفتم معذرت میخوام حرف خیلی احمقانه ای زدم... چیزی نگفت و من بیشتر به نسنجیده بودن حرفم پی بردم. آخه فکر چیو نکنه؟ زندگیشو؟ کاش میتونستم این وسط باری از روی دوشش کم کنم.اما اون حتی نمیخواد من مشکلش رو با تمام کیفیت ببینم. هیچوقت نخواست غمش رو با من تقسیم کنه... شاید به خاطر خودم... ولی وقتی میبینم سعی میکنه وسط اشکاش هنوز به من زندگی تزریق کنه، میفهمم که دلایل خیلی زیادی برای زندگی کردن وجود داره حتی توی بد ترین شرایط ...
سلام .
نمیدونم اینکه آدما با هم احساس هم دردی کنن چقدر تسکین دهنده درد هاشونه .
اما من واقعا متاثر شدم .
salam...omidvaram zoodtar kara dorost she...be man ham sar bezan...bishtar raje be khoda va fereshteha minevisam...neveshteye badim ta chand rooz dige tamoom mishe va up date mikonam...fereshteyi be name madar...hatman bekhoon...bye
بمیرم برات مهناز جون
من که هنوز درست و حسابی نفهمیدم چیه اما این ۳ تا پست آخرت بکلی حال و هواش عوض شده
امیدوارم غمت مرتفع بشه
اون طوری باش که اون راحته تا باری از دوشش ور داری
سلام
بابا غم و غصه چیه که شما می خورید عشق دنیا را بکنید
سلام
خانهام آتش گرفتهست آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش،
پردهها و فرشها را تارشان با پود.
من به هر سو میدوم گریان،
در لهیب آتش پر دود؛
وز میان خندههایم، تلخ،
و خروش گریهام، ناشاد،
از درون خستهی سوزان،
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
پیروز باشی.
مخنازی سلام
امروز اصلا نتونستم باهات حرف بزنم ولی صدات نشون میداد ناراحتی .
منم هیچی نمیگم چون به قول خودت فقط میتونم حرف احمقانه بهت بزنم پس .....
سلام
مهناز.....
متاسفم
خدای من!
اون کتاب گفتگوی بیلی وایلدرو خوندی؟ اونجایی که راجع به اودری هپورن میگه دیدی؟ حس کردم شبیه اون خطها شدی. چرا نمی تونم واضحتر بگم چی می خوام بگم؟
سلام...
وبلاگت با حاله...
در مورد نوشته ات هم بگم دعا می کنم ...همین...
راستی٬ اگه خواستی به هم لینک بدیم...
نمی خواهم بگم بهش فکر نکن. چون محاله کافیه دل آدم یه جایی گیر کنه. ولی پارسال یادت نره.
حالت بهتر شد خانومی...بینم غصه بخوریا منم غصه م میگیره
سلام مهناز جان
این ۲ روزه اتفاقاتی برام افتاده که به اون جمله آخرت ایمان آوردم:
باید در هر شرایطی زندگی کرد
مرسی ...
سلام مهناز....یعنی چی شده ؟:(
سلام مهناز
منم یک همچین مشکلی دارم دقیقا عین تو
منظورم مادرمه که من و داداشم رو تنهایی و با سختی فراوون بزرگ کرده و همیشه و هنوز همه مشکلات روی دوش اونه.
موفق باشی
منظورم مادرم نبود ...
قدر این لحظه ها رو خوب بدون ... تلخه اما...
سلام.
این حرغ ها یعنی چی...
بای بای
سلام دوست من خوبی به منم سر بزن منتظرماااااااا
و دلایل خیلی زیاد تری برایه مردن!!
سلام
مطمئن باش که هر قدر ناراحتیتو ابراز کنی رنجشو بیشتر می کنی ...
اصلا هم فکر نکن اگه یه مدت جاتون عوض بشه هیچ اتفاقی نمی افته ...
برعکس ...
...
من اگر غمگینم و این غم رو از تو پنهون می کنم برای اینه که شادی تو رو خدشه دار نکنم ...
پس اگه می خوای کمکم کنی ... سعی کن شاد باشی ...
و ( به دور از سبک سری ) شادم کنی .
با دیدن اشک تو ، خرده ریزه های باقیمونده از من در دستان باد به تاراج می رن ...
...
درکش کن .
به خاطر خودت ...
سربلند بمونی و ایرونی .
والا من چیزی ندارم که بگم ولی خوب اینا رو که خوندم ناراحت شدم.. امیدوارم مشکل خودت و دوستت حل شه ..
سلام
یه وقت آپدیت نکنیها! بلاگ اسکای تموم میشه!
چرا بارون نمی اد غم . غصه هاتو ببره ؟
سلام خیلی متاثر شدم........... خوب بعضی اینجورین دیگه.
منم گاهی از این حرفای احمقانه زدم :|
سلام مطالبت باحال بود حال کردم
بما هم سر بزن
ممنون میشم
فقط سکوت می کنم و فکر . همین.
اوهووی مهناز خانوم کجایی؟؟!؟ پاهات تمیز شد دیگه نمی نویسی؟!
چه فداکارانه ... من تو این جور مواقع از اینکه نمی تونم خوبی رو جبران کنم معذب می شم و اعصابم داغون میشه :(
بوی عشق میده. لاجرم بوی غم و شاید نوعی از ناکامی...
نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم..................
خیلی خیلی خیلی ممنون.