بعضی وقتا چقدر زمان کند میگذره. بعضی وقتا هم که نباید بگذره عین برق... واقعاْ که! بگذریم.
ساعتا رو هم که باز دستکاری کردن. در گوشی بگم خدمتتون که من اصلآ این قضیه ی ساعت تابستونی و زمستونی رو جریانشو نمیفهمم. خب که چی؟ تکلیف این یه ساعتی که دیشب تکرار شد چیه؟ اینهمه ساعت جون کند شد دوازده دوباره شد یازده! جل الخالق ما که عقلمون به اینجا ها قد نمیده.
امروز توی تاکسی آقای راننده پیر میگفت که توی رژیم سابق توی خرداد ماه ساعتا رو دو ساعت جا به جا میکردن که توی مصرف برق صرفه جویی بشه! منکه تا حالا اینو نشنیده بودم! خود یارو هم میگفت حزب الهی های اونموقع میگفتن که اینکارو میکنن که ساعتمون با ساعت اورشلیم یکی بشه!! بعدم کلی از نسل جوون شکایت کرد که چقدر تنبلن و که پسر خود من خدمتشو رفته و مهندس مکانیکه و سر یه کار بند نمیشه و کلی بد و بیراه به نسل ما ها بعدشم که میخواستم پیاده بشم گفت البته منظورم به شما نبود دخترم!! منم گفتم بله متوجهم! و راهمو کشیدم و رفتم صد در صد من که پیاده شدم یه چیزی توی این مایه ها حواله م کرده: این نسل جدید عجب پر روام هستنا ...
دیشب یه خواب بامزه و ترسناک دیدم. یه مرد چاق و بی مو با لبای خونی که فقط یه شلوار پاش و یه شلاق توی دستش بود توی در اتاقم وایساده بود و به من نگاه میکرد... منم ته اتاق یه گوشه گوله شده بودم و نگاش میکردم. خوشبختانه از اتاق بیرون نرفتم تا ببینم قصه ی شلاق و تن من به کجا میرسه! آدم که نگران بخوابه اینجوری میشه دیگه... شایدم به خاطر این اومده بود سراغم که قضیه ی این ساعتا رو نمیفهمم!! :-)
راستی این ابی عجب مزخرف خونده. با این سن و سال هنوز تین ایجری میخونه ای بابا بسه دیگه اینا فکر کردن اینجا چه خبره که از این خالتور ها تحویل ما میدن؟ ابی ها رو هم توی تاکسی شنیدم. توی تاکسی آدم عجب کارایی میتونه بکنه ها!
قلم روان زیبایی دارید. بسیار لذت بردم.
با اندوه هایت غمگین شدم و با لبخندها خندیدم. همه را یک ساعته خواندم طوری که وقتی به آخرش رسیدم اولش را یادم بود.
صدای ریزش برف را شنیدم و بیاد شباهنگامهای خویش و دیدن آسمان از پشت پنجره دستانم سرد شد و فکرم گرم.
آره واقعا آدمی که تشنه نشه قدر آب را نمی دانه، او را باید از دست داد تا به یادش دلتنگ شد.
الان پای منم خواب رفته، خواب از سرم پریده و نور مانیتور چشمانم را اذیت می کند. دستم را پشت سرم می گذارم به صندلی تکیه می دهم.
اتاقم سرد شده ، برای خودم یک چایی گرم می ریزم و بقیه اش را می خوانم...
خوشحالم از پیدا کردن این نوشته ها مثل شادی وقتی که کتاب نویسنده مورد علاقه ات را پیدا می کنی.
ایکاش اون مرد چاق اومده بود تو!
اصلا نمی شه با جوانهای قدیمی بحث کرد. خدا می دونه خودشون چه جوری بودن.
آدم عجب کارایی میتونه بکنه ها!
سلام ؛ نوشته ی زیبات رو خوندم لذت بردم خیلی جالب می نویسی ... برات آرزوی موفقییت می کنم ...
چی می تونم بگم. اونم یکی مثل من که نسل قبلیه . از نسل قبلی به نسل جدید صدای من رو می شنوی ;)
سلام ممنون از راهنماییت حتما مزاحمت میشیم ولی میلت کار نمیکنه!!!!!!!!
جریان ساعت هم اینه که بعضی از کشورهای دنیا برای اینکه بتونن از لحاظ اقتصادی بیشتر کار کنن و زمان بیشتری رو در روز داشته باشند نیمه نخست سال ساعت رو میبرن جلو ...
البته ایران فقط ساعت رو تغییر میده اما صرفه جویی اقتصادی نداره......
خوشحال شدم مزاحم میشم .....البته اگه تو بیای بهتره چون اگه من بیام مثل دیشب میترسی
ممنون! یه چیزایی گرفتم !!! اما خب جریان آی کیو به قوت خودش باقیه!!
اره تاکسی بهترین جا برای شنیدن چیزایی خست که هیچ وقت تو مخت نمی ره که حتی یک دقیقه براش وقت بزاری .
از بحث های صد من یک غاز تا شنیدن نوار آبگوشتی
حرف زمان رو که می شنوم یاد اون داستانی میوفتم که پیرمرده میره حقوق بازنشستگی معلمیش رو بگیره که بهش می گن آقا پرونده ت بسته شده چون بهمون گفتن شما مردین. بعد بیچاره می آد بیرون روی پله ها می شینه مات و مبهوت که ا من مردم. یه کم به ساعتش نگاه می کنه یه کم به خودش نگاه می کنه... دیگه بقیه اش یادم نیست!!! راستشو بخوای حتی یادم نیست که تو یه داستان بود شایدم تو یه فیلم بود ولی یادمه نویسنده ش ایرانی بود چون خودش برام تعریف کرد
نسبیت!
هر وقت دیدی کند میگذره،دستگاه مرجعتو عوض کن؛کارش فقط یه جست زدنه،باور کن :)
سلام
از ساعت نگو که امروز اعصابمو ریخت به هم
اون مرد چاقی هم که میگی انقدرها هم چاق نیست
سلام.لینک مارو درست کن مهناز خانوم.
درباره لینکهای جدید توضیح بده به دیگران(برای خودممو میگم)
:-)
سبز باشی بای
ارزش زمانو هیچی نداره...
این راننده تاکسیا یک کاری رو که خوب بلدند تحلیل سیاسیه ایندفعه یه بحث سیاسی بکشین وسط ببینین چه میکنن!!!
اون آقاهه هم فکر کنم تو خواب یکی دیگه تو دهنی خورده بود که خونین و مالین بود وگرنه میومد تو!!! شبا کم بخور...
پایدار باشی
جمله آخر خیلی قشنگ بود!
سلام و سلام و سلام .. و فقط سلام .. به دنبال خوبان میگردیم ... حتما سری بزنید ... یا حق
خوبه ما که تند تند می آییم مطلب جدیدی نباشه اقلا آهنگ گوش می کنیم . مبارک باشه
چه عجب بالاخره یکی راجع به این آهنگ بلاگ نظرشو گفت!
من سعی میکنم یه روز در میون به روز کنم. اگه راس میگی چرا خودت آپدیت نمیکنی؟!
تو تاکسی همیشه دعوام میشه با راننده ها! آخه وقتی بهشون میگم کاملا درست میگن ... فکر میکنن دارم دستشون میندازم .... بدتر قاطی میکنن!